سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

یک داستان کوتاه و شاید واقعی!

چشم نگاه

 جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

 مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... گه می‌خوری تو و هفت جد آبادت، خجالت نمی‌کشی؟
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و عکس‌العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد:
خیلی عذر می‌خوام فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد ...
همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...


نوشته شده در  پنج شنبه 90/4/2ساعت  2:27 عصر  توسط وحیدی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شهید زنده
مادرم خبر ندارد اینجا هستم
آخرین عکس یک شهید
مال حرام‏
دختر مورد علاقه سردار
علوم انسانی و تهاجم فرهنگی (2)
[عناوین آرشیوشده]